سلام
اميدوارم كه حالت خوب خوب باشد.
از حال من هم اگربپرسي، مي گويم كه ملالي نيست جز دوري شما.
چقدر امروز اينجا سرد است، دستهايم دارند مي لرزند و خطم را خراب مي كنند. اگر نامه بدخط بود، به بزرگي خودت ببخش. خودت خواسته بودي كه هميشه همين موقع برايت يك نامه بنويسم.
صبح قبل از اين كه بيايم اينجا، بي اجازه رفتم سراغ كتابخانه ات. نبودي كه اجازه بگيرم، حتما هم عصباني مي شوي، ببخشيد. رفتم سراغ پوشه نامه هايت و نامه هاي قديمي خودم را از لاي آن برداشتم و به بقيه هم نگاه نكردم. جل الخالق، همه را نگه داشته اي، يكي نيست بگويد مگر بي كاري؟
دستخطم در اين چند سال تغيير خاصي نكرده اند. در نامه پنج سال پيشم نوشته ام: «ديشب كه خسته آمديد خانه و سر شلوغ بودن كمدم دعوا راه انداختيد، خيلي عصباني شدم و وقتي از اتاقم رفتيد بيرون زيرلب كلي حرفه هاي ناجور به شما زدم. كمد من شلوغ بود اما عصبانيت شما به خاطر كمد من نبود، به خاطر خستگي بيرون تان بود. شما نبايد دق دليهايتان را سربچه هايتان خراب كنيد...»، در نامه بعدي نوشته ام: «بابت هديه تان تشكر، پيراهن قشنگي بود. اما من يك سؤال دارم. چرا شما نمي گذاريد ما هم يك بار مثل بقيه بچه ها، خودمان برويم و لباسمان را انتخاب كنيم و بخريم؟ از لباس فروشي ها، نه از اين فروشگاه ها و دستفروشي هاي حراجي كه به خاطر قيمت ارزانشان...»، در نامه بعدي گويا خيلي شارژ بوده ام، يك شاهكار برايت كشيده ام و گفته ام: «از عشق تو من مرغ شدم، باور نداري قد قد!»، در بعدي نوشته ام: «كاش اين كلمه ان شاءا... نبود تا شما مذهبي ها و بزرگترها اينقدر پشت اين كلمه تنبل بازي خودتان را قايم نمي كرديد. مي رويم كوه؟ ان شاءا... آخر هفته. مي رويم سينما؟ ان شاءا...كارم كه تمام شد. مي رويم مسافرت؟ ان شاءا... پول كه دستم آمد بعد. مي رويم جهنم؟! ان شاءا...، آخه بابا چرا شما كه نمي خواهيد حتي...»، نامه بعدي را اصلا خجالت مي كشم بخوانم. ولش كن.
اما امسال، چي مي خواهم برايت بنويسم؟! آن هم در اين هواي سرد و اينجا! مي خواهم بنويسم كه، مي خواهم بنويسم: «باباجان، كاش فقط پيشم بودي... همين!»

نظرات

پست‌های پرطرفدار