رفتيم تحصن دانشجويي
انجمن اسلامي برگزار كرده بود. جاي شما خالي، خيلي ها آمده بودند. البته اين خيلي هايي كه من مي گويم با آن آمار و ارقامي كه ايسنا اعلام كرده، يك خرده بيش از حد اختلاف دارد.
مجري برنامه ابتداي سالن روي ميز ايستاده بود و دوتا ميكروفن هولويي گرفته بود دستش، دخترها يك طرف راهرو روي فرش نشسته بودند و پسرها هم يك طرف ديگر. بازار سوت سوت و موشك پراكني و چشمك و «هي، منو نيگا» و از عشق تو ليلي خوردم به تريلي و بوق و شيپور و واي كه چقدر هوا گرمه و پوف پوف و آينه بغل وحالا تو محشري و بگذار كه احساس كبابي بخورد و تبليغ يخچال فريزر امرسان و اون يكي افتاد توي جوب تا زانو و دينگ دونگ و خلاصه شده بود كويت!
به عنوان نون اضافه هم هرچند دقيقه يكبار Version جديد سرود يار دبستاني من پخش مي شد و با همراهي و همكاري بر و بچه هاي دفتر تحكيم- خصوصاً يكي از آنها كه به طرز شديدي آقازاده است و آقايش هم از نوع هيئت دولت نشين مي باشد- دستهاي بچه ها بالا مي رفت و به هم مي خورد و آدم را مي برد توي فضاي شب عروسي ربابه و غلامعلي!
يكي مي گفت تحكيم وحدتي ها كه فهميده اند به انسداد سياسي رسيده اند و سياست را از دماغ همه درآورده اند، به اين فكر افتاده اند كه بروند سراغ كارهاي صنفي.
يكي ديگر مي گفت آقا، فقط اين كلاسهاي... ] يك حرف بي تربيتي[ را تعطيل بكنند، همه جوره در خدمتيم.
اون يكي مي گفت چون امسال قرار شده كه تركيب انجمن اسلامي در انتخابات مشخص بشود، اينها دنبال طرفدار مي گردند...
مجري برنامه، ميكروفنها را روشن كرد و گفت ما به اين خاطر توي راهرو مراسم مان را برگزار كرده ايم كه حتي يك دانشجو هم نتواند سركلاس برود. بعد خطاب به همه دانشجوها واساتيدي كه سركلاس رفته اند فرياد زد: خواهي نشوي رسوا، هم رنگ جماعت شو! حاضرين در تحصن هم جيغ وارانه شعار او را تكرار كردند.
نوبت به سخنران بعدي شد. بعد از كلي مقدمه چيني رفت سراغ ماجراي صدور حكم براي يكي ا زاعضاي هيئت علمي دانشگاه كه به اتهام همكاري در يكي از جريانهاي اخير دستگير شده بود و آن را به همراه خيلي چيزهاي ديگر از جمله تعطيلي روزنامه ها و نبود آزادي بيان و غيره محكوم كرد و از ساير اساتيد خواست كه از خواب غفلت بيدار بشوند و از رئيس جمهور هم خواست كه كابينه را تغيير دهد!
نفر بعدي هم خطاب به بچه هاي بسيج و بچه حزب اللهي ها گفت: شما كه هميشه براي ما از جنگ و جبهه و امام و امر به معروف و خوبي صحبت مي كنيد... آقاي رفسنجاني با راه انداختن دانشگاه آزاد... دوباره يار دبستاني من و همراهي حضار.
بعد يك دختر خانم انجمني آمد پشت ميكروفن. همه جا ساكت شد. همه مي خواستند بدانند او چه مي گويد. من و مني كرد و كمي با ميكروفنها ور رفت و بعد هم گفت: اگر مسئولين به حرف ما گوش نكنند، ما امشب هم همينجا مي مانيم.!»
و طبعاً سوت و كف شديد حاضرين در تحصن. (خصوصاً آقاپسرها)
خلاصه تا آخرين لحظات پاياني تحصن كه مقارن با باز شدن سلف غذاخوري شام بود، به بعضي ها خيلي خوش گذشت و با كف و دنگ و دنس و جيغ و شونصد بار زمزمه يار دبستاني، اعتراض شديدالحن خود را به همه نشان دادند و به مسئولان دانشگاه فهماندند كه كم الكي نيستند.
¤¤¤
راستي، يادم رفت بنويسم كه موضوع تحصن آن روز درخواست حذف طرح پذيرش دانشجوي نيمه حضوري در دانشگاه هاي سراسري بود!
باقي بقايت...
انجمن اسلامي برگزار كرده بود. جاي شما خالي، خيلي ها آمده بودند. البته اين خيلي هايي كه من مي گويم با آن آمار و ارقامي كه ايسنا اعلام كرده، يك خرده بيش از حد اختلاف دارد.
مجري برنامه ابتداي سالن روي ميز ايستاده بود و دوتا ميكروفن هولويي گرفته بود دستش، دخترها يك طرف راهرو روي فرش نشسته بودند و پسرها هم يك طرف ديگر. بازار سوت سوت و موشك پراكني و چشمك و «هي، منو نيگا» و از عشق تو ليلي خوردم به تريلي و بوق و شيپور و واي كه چقدر هوا گرمه و پوف پوف و آينه بغل وحالا تو محشري و بگذار كه احساس كبابي بخورد و تبليغ يخچال فريزر امرسان و اون يكي افتاد توي جوب تا زانو و دينگ دونگ و خلاصه شده بود كويت!
به عنوان نون اضافه هم هرچند دقيقه يكبار Version جديد سرود يار دبستاني من پخش مي شد و با همراهي و همكاري بر و بچه هاي دفتر تحكيم- خصوصاً يكي از آنها كه به طرز شديدي آقازاده است و آقايش هم از نوع هيئت دولت نشين مي باشد- دستهاي بچه ها بالا مي رفت و به هم مي خورد و آدم را مي برد توي فضاي شب عروسي ربابه و غلامعلي!
يكي مي گفت تحكيم وحدتي ها كه فهميده اند به انسداد سياسي رسيده اند و سياست را از دماغ همه درآورده اند، به اين فكر افتاده اند كه بروند سراغ كارهاي صنفي.
يكي ديگر مي گفت آقا، فقط اين كلاسهاي... ] يك حرف بي تربيتي[ را تعطيل بكنند، همه جوره در خدمتيم.
اون يكي مي گفت چون امسال قرار شده كه تركيب انجمن اسلامي در انتخابات مشخص بشود، اينها دنبال طرفدار مي گردند...
مجري برنامه، ميكروفنها را روشن كرد و گفت ما به اين خاطر توي راهرو مراسم مان را برگزار كرده ايم كه حتي يك دانشجو هم نتواند سركلاس برود. بعد خطاب به همه دانشجوها واساتيدي كه سركلاس رفته اند فرياد زد: خواهي نشوي رسوا، هم رنگ جماعت شو! حاضرين در تحصن هم جيغ وارانه شعار او را تكرار كردند.
نوبت به سخنران بعدي شد. بعد از كلي مقدمه چيني رفت سراغ ماجراي صدور حكم براي يكي ا زاعضاي هيئت علمي دانشگاه كه به اتهام همكاري در يكي از جريانهاي اخير دستگير شده بود و آن را به همراه خيلي چيزهاي ديگر از جمله تعطيلي روزنامه ها و نبود آزادي بيان و غيره محكوم كرد و از ساير اساتيد خواست كه از خواب غفلت بيدار بشوند و از رئيس جمهور هم خواست كه كابينه را تغيير دهد!
نفر بعدي هم خطاب به بچه هاي بسيج و بچه حزب اللهي ها گفت: شما كه هميشه براي ما از جنگ و جبهه و امام و امر به معروف و خوبي صحبت مي كنيد... آقاي رفسنجاني با راه انداختن دانشگاه آزاد... دوباره يار دبستاني من و همراهي حضار.
بعد يك دختر خانم انجمني آمد پشت ميكروفن. همه جا ساكت شد. همه مي خواستند بدانند او چه مي گويد. من و مني كرد و كمي با ميكروفنها ور رفت و بعد هم گفت: اگر مسئولين به حرف ما گوش نكنند، ما امشب هم همينجا مي مانيم.!»
و طبعاً سوت و كف شديد حاضرين در تحصن. (خصوصاً آقاپسرها)
خلاصه تا آخرين لحظات پاياني تحصن كه مقارن با باز شدن سلف غذاخوري شام بود، به بعضي ها خيلي خوش گذشت و با كف و دنگ و دنس و جيغ و شونصد بار زمزمه يار دبستاني، اعتراض شديدالحن خود را به همه نشان دادند و به مسئولان دانشگاه فهماندند كه كم الكي نيستند.
¤¤¤
راستي، يادم رفت بنويسم كه موضوع تحصن آن روز درخواست حذف طرح پذيرش دانشجوي نيمه حضوري در دانشگاه هاي سراسري بود!
باقي بقايت...
نظرات