با خودكارقرمز روي كاغذ روبرويش نوشت:«اين يك خودكارسبزاست.»
دومي كاغذ را برداشت ونگاهي به آن انداخت و گفت:«خب ديگه، اين يعني اصل عدم قطعيت هايزنبرگ، يعني همه چيز نسبي است. تعريفي كه دردستگاه تواز سبزمي شود. برابر با همان تعبيري است كه من از قرمز مي كنم واين اشتباه نيست بلكه نسبيت را مي رساند. به جون شما ردخورندارد!»
سومي جمله روي كاغذ را زيرلب زمزمه كرد وگفت:«ولي اين به نظرمن كمبود توانايي ها واختيارات را مي رساند. درواقعيت امر، شما اينجا با زباني ملموس رسانيده ايد كه براي اجرا و بيان اهداف وخواسته ها ومقاصدتان ابزاركافي دردست نداريد. درواقعيت امربه شكلي مي خواهيد جيغ بزنيد كه نمي توانيد جيغ بزنيد يا بكشيد خودتان را تا زنده بمانيد. درواقعيت امر به نظرمن چيز ديگري،ازاين جمله پرعمق وپرديپ برداشت نمي شود، درست گفتم؟»
چهارمي هم جمله را خواند و نگاهي به اولي انداخت وگفت:«يك دروغ قشنگ و بي مجازات، همين!».
پنجمي خودي تكان داد و عينكش را كمي عقب وجلو كردوگفت:«نه آقا، هيچكدام ازاينها بيان جامعي ازاين كلمات سحرآميز وپيچيده نيست. نويسنده اين جمله،به طرزشديدا غيرمستقيمي خواسته حال واحوال اين مملكت را بيان كند؛ يعني «چراغ قرمز»! محدوديت ها، فشارها، نبود آزادي بيان، نبود آزادي انديشه، تحجرگري ها، تعصب بازيها، حكومت فلاني ها و غيره و غيره. خواسته بگويد حتي چراغ سبزها هم دراين مملكت قرمزند. جوانها نمي توانند جواني كنند، حق جوان بودن به رسميت شناخته نمي شود، اصلا جوان بودن عيب دانسته مي شود و توي سرش مي زنند. همه اينها درهمين خلاصه مي شود كه تو باخودكار قرمز بنويسي اين يك خودكارسبز است، احسنت!»
اولي، نگاهي به چهارنفر ديگر كرد پوزخندي زد وزيرلب چيزي گفت و بعد هم دستش را توي جيب كرد و يك خودكار سبز درآورد و گذاشت روي كاغذ. بعد هم گفت :«ولي من منظورم اين بود!».
بگذاربه حساب...

نظرات

پست‌های پرطرفدار