جرقه، جرقه، جرقه... صدا... رعد... و برق و بارون!
خوش اومدی، بفرما! جای شما روی فرق سرماست، پس "شر شر" ببار! چه خبر از آسمون، همه خوب بودن؟ حال ابرها چه طوره، حال خورشید؟ اون بالا بالاها بودی، "حال خدا" چه طور بود؟!
نمی دونم چرا وقتی تو می یای، دوست دارم راهم طولانی تر بشه و دیرتر برسم! یک "کوچه" بیشتر، یک کم آروم تر! دوست دارم هرچیزی همراهم باشه جز "چتر"! آخه اصلاٌ چتر برای الآن نیست، برای اون موقعی خوبه که تو نیستی، برای اون موقعی که بعضیها سر و کله مون که هیچی "مغزمون" رو هم می خوان "شستشو" بدن! تو که خوب تر از من می دونی که بارون اونها اسیدیه، مخربه، دروغیه، خیالیه، مصنوعیه، اصلا "بارون" نیست!
پشنگ کن بارون قطره ها تو به سر و صورت این "هوای" آلوده و کثیف، به این هوای پر غبار، پر "شک" و تردید، پر "ابهام"! پر از سستی و کجی، پر از "زنگار"! جان من ببار و آسمون ذهنها را یک اپسیلون "آبی تر" کن، بگذار "من و او" هم نفس بکشیم توی یه "هوای تازه"!
خودت "چشم" شو و ببین که ریه های تاریخ از این همه دود و غبار و پلشتی، کرت کرت به "سرفه" افتاده و مثل پیرمرد همسایه مون داره "جون" می ده!
شر شر بزن بارون و چلیک چلیک بریز توی مغزهای "مرده"، روی دلهای "عطش زده"، روش بغضهای "غم گرفته" روی قلبهای تاریخ مصرف گذشته و "گندیده"!
راستی بارون جون! این بار که رفتی، نشی "ستاره سهیل"ها! هرچند هر وقت سر و کله "تو" پیدا می شد، "مادر" تمام تشتها و قابلمه ها رو "بسیج" می کنه زیر سقف اتاق اصلی مون! هر وقت تو می یای کار و بار "بابا" سر چهار راه کساد می شه! اما با همه اینها، تو گوش ات رو به هیچ کدوم از این حرف ها "بدهکار" نکن و گر و گر بیا! بیا و با آمدنت نگذار که "روزنامه فروش" سر کوچه، دوباره "روزنامه های" گرد گرفته اش رو پهن کنه جای سفره دل ما! تا اونا دور از چشم تو واسه ما بشن "جرقه"، بشن "صدا" بشن رعد و برق، "بمب" فحش و ناسزا و "تهمت" بشن کینه شتری، بشن جدایی، دشمنی دعوا، و اختلاف، بشن "جنگ"! نگذار این "رنگین نامه های" بی رگ و رو جای "رنگین کمانت" رو توی آسمون آبی ذهن من و او بگیرند.
"زمین" از این همه چرخ چرخ کردن به دور "خودش" خسته شده و به "له له" افتاده، یک شلپ "طراوت" نذرش کن!
به آسمان سلام برسان...
خوش اومدی، بفرما! جای شما روی فرق سرماست، پس "شر شر" ببار! چه خبر از آسمون، همه خوب بودن؟ حال ابرها چه طوره، حال خورشید؟ اون بالا بالاها بودی، "حال خدا" چه طور بود؟!
نمی دونم چرا وقتی تو می یای، دوست دارم راهم طولانی تر بشه و دیرتر برسم! یک "کوچه" بیشتر، یک کم آروم تر! دوست دارم هرچیزی همراهم باشه جز "چتر"! آخه اصلاٌ چتر برای الآن نیست، برای اون موقعی خوبه که تو نیستی، برای اون موقعی که بعضیها سر و کله مون که هیچی "مغزمون" رو هم می خوان "شستشو" بدن! تو که خوب تر از من می دونی که بارون اونها اسیدیه، مخربه، دروغیه، خیالیه، مصنوعیه، اصلا "بارون" نیست!
پشنگ کن بارون قطره ها تو به سر و صورت این "هوای" آلوده و کثیف، به این هوای پر غبار، پر "شک" و تردید، پر "ابهام"! پر از سستی و کجی، پر از "زنگار"! جان من ببار و آسمون ذهنها را یک اپسیلون "آبی تر" کن، بگذار "من و او" هم نفس بکشیم توی یه "هوای تازه"!
خودت "چشم" شو و ببین که ریه های تاریخ از این همه دود و غبار و پلشتی، کرت کرت به "سرفه" افتاده و مثل پیرمرد همسایه مون داره "جون" می ده!
شر شر بزن بارون و چلیک چلیک بریز توی مغزهای "مرده"، روی دلهای "عطش زده"، روش بغضهای "غم گرفته" روی قلبهای تاریخ مصرف گذشته و "گندیده"!
راستی بارون جون! این بار که رفتی، نشی "ستاره سهیل"ها! هرچند هر وقت سر و کله "تو" پیدا می شد، "مادر" تمام تشتها و قابلمه ها رو "بسیج" می کنه زیر سقف اتاق اصلی مون! هر وقت تو می یای کار و بار "بابا" سر چهار راه کساد می شه! اما با همه اینها، تو گوش ات رو به هیچ کدوم از این حرف ها "بدهکار" نکن و گر و گر بیا! بیا و با آمدنت نگذار که "روزنامه فروش" سر کوچه، دوباره "روزنامه های" گرد گرفته اش رو پهن کنه جای سفره دل ما! تا اونا دور از چشم تو واسه ما بشن "جرقه"، بشن "صدا" بشن رعد و برق، "بمب" فحش و ناسزا و "تهمت" بشن کینه شتری، بشن جدایی، دشمنی دعوا، و اختلاف، بشن "جنگ"! نگذار این "رنگین نامه های" بی رگ و رو جای "رنگین کمانت" رو توی آسمون آبی ذهن من و او بگیرند.
"زمین" از این همه چرخ چرخ کردن به دور "خودش" خسته شده و به "له له" افتاده، یک شلپ "طراوت" نذرش کن!
به آسمان سلام برسان...
نظرات