قبل از هزچیز سلام:
بهترين حالش را بگير
كيمياگر بود،
ته انبار فقط خاك داشتيم،
ابعاد بي گانه و خاكي،
دست هاي خاكي، صورت هاي خاكي، آدمك هاي خاكي.
اگر باران مي گرفت گل مي شديم و مي شديم اسباب بازي يك بچه پري،
يا بچه جن!
¤ ¤
به او خاك داديم،
كيمياگر بود،
او در خاك، طلا شخم مي زد
طلاها به شكل قلب و چشم شدند؛
قلب دارمان كرد، حس...
چشم دارمان كرد، نگاه...
حال دارمان كرد، زمان...
هر عمر، هر سال، هر ثانيه، هر آن
تجويز تكرار!
¤ ¤
كيمياگر يك حال داني دارد،
ته انبار هنوز پر از خاك است،
برو سراغش، بهترين حالش را بگير...
تا باران نباريده،
بچه پري ها و بچه جن ها با اسباب بازي عشق مي كنند،
گل نشويم!

نظرات

پست‌های پرطرفدار