او عشق مي كرد
چوپان حوصله اش سر رفته بود، شروع كرد به داد و فرياد كردن: «آي گرگ... آي گرگ... گوسفندها به درك، الان من رو هم مي خوره»! جماعت دهكده جمع شدند دور و برش. اثري از گرگ نبود. همه نگاه ها زوم شدند روي چهره چوپان. چوپان شروع كرد به خنديدن: «هه هه هه... دروغ گفتم»!
و اين ماجرا دوبار و سه بار و چند بار تكرار شد.
گرگ خودش را به بالاي تپه رساند. نگاهي به گله انداخت و با خودش گفت: «يك گرگ گرسنه از خدا چي مي خواد؟ يك گله گوسفند و يك چوپان دروغ گو»، پنجه اش را به خاك ماليد و با تمام وجود به سمت گله حمله ور شد. چوپان شروع كرد به داد و فرياد كردن: «آي گرگ... به جون ننه ام آي گرگ...»، گرگ ايستاد. لبخند زد. بعد هم شروع كرد به داد زدن: «يه چوپان دروغ گو... به جون مامي. يك چوپان دروغ گو»!
جماعت دهكده جمع شدند و افتادند به جان مرد چوپان. چند قدم آن طرف تر هم گرگ با خيال راحت، سور و سات خودش را به راه انداخته بود و با گوسفندها عشق مي كرد...
¤¤¤
اگر تو فكر مي كني كه من مي خواهم اين ماجرا را يكجوري ربط بدهم به استعفاي جديد دكتر معين (وزير علوم و تحقيقات و فناوري)، كاملا در اشتباهي. من اصلا قائل به ربط نيستم!

نظرات

پست‌های پرطرفدار