كي سردخانه را به تو ترجيح داده ام؟!

1- تلفن زنگ زد... شماره اش افتاد روي دستگاهم.. مي شناختمش .. در بم با هم رفيق شده بوديم.. پيرمرد با حالي بود، بم را مثل كف دستش مي شناخت و چقدر در اين روزها كمكش به درد خورد.. شتاب زده صحبت مي كرد، هيجان زده.. گفت صادق، آقا آمده اينجا. گفتم راست مي گويي؟! چشمت روشن حاجي. گفت ولي نه همينجوري كه! گفتم پس چه جوري؟ گفت يك پالتوي سبز تنش كرده و كلاه سرش كرده و خلاصه تيپ عوض كرده! سرزده آمده كه ... گفت الان اينجا هنوز كسي خبر ندارد، من هم پشت سرشان هستم. گفتم حاجي، مسئولين كه مي دانند؟ گفت آره بابا، فرماندار را نشانده پشت پنجره ماشين تا قيافه اش تابلو باشد و مردم هر چه دل تنگشان مي خواهد بگويند. گفت توي مجله تان بنويس. گفت تا چند ساعت ديگر هم كه بقيه بفهمند، شوكه مي شوند حتماً. گفت بنويس راستي راستي بسيجي يعني جيگر، بنويس نه تيتر بزن خرس ها در خواب خوش تركيدند... تلفن قطع شد و تمام مسيرها به سوي مشترك مورد نظر مسدود! روي كاغذ نوشتم: گرچه مي دانم كه چشمي راه دارد با فسون شب، ليك مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش، آتشي روشن درون شب، حاجي!
2- نسل سوم هم دات كام شد. يعني يكجورهايي صاحاب خانه شديم. البته فعلاً سايت يك ذره لخت و پتي ست كه فردادن آن هم يك ذره زمان مي خواهد و يك ذره (قابل توجه قربان ها) مايه پايه! راه افتادن اين سايت ماحصل همت و تلاش چند تا از بروبچ فابريك صفحه به خصوص و به خصوص و به خصوص احسان مطهري است.
3 - از قرار معلوم دوران رياست دكتر لاريجاني (عمو علي) در حال پايان يافتن است. اما گويا اين اتفاق قدري زودتر از وقت معلوم صورت گرفته است! يك نگاه به برنامه هاي فعلي سيما بينداز. فقط كم مانده اخبار را هم تكراري پخش كنند.
4- در يكي از مجلات تازه تأسيس شعري را ديدم كه حيفم آمد چند بيتش را ننويسم: با اين همه تو با همه ها فرق مي كند، هم هم غم تو با همه ها فرق مي كند، من در تو درد پشت لبت مرد مي شود، من توام با همه ها فرق مي كند، كي سردخانه را به تو ترجيح داده ام؟، مي ديدم تو با همه ها فرق مي كند...
5- از مجاهد خضيراوي چه خبر؟!
6- ديشب شبكه تهران برنامه اي داشت به نام «نگاه نزديك». برنامه خوش ساخت و جالبي بود به جز يك قسمتش. مصاحبه با يك دختر بچه 3-4 ساله بمي. نمي دانم ديدي يا نه. راستش را بخواهي من بيشتر از اينكه دلم براي آن دخترك بسوزد، از دست گزارشگر آن مصاحبه و سؤال هاي بي رحمانه اش خط خطي شدم. بد نيست بعضي ها يادشان نرود كه مردم يا علي خودشان را به موقع گفته اند، تحريك زوركي عواطف هم هيچوقت تو دل برو نبوده و نيست، حالا نوبت تكان خوردن مسئولين است!
7- تو مي دانستي كه 11 سپتامبر و رسوايي كلينتون و حمله به عراق و اكثر اتفاق هاي پرسروصداي ديگر در دنيا همه به خاطر حساسيت يك بابايي به تابلوي no SmoKing بوده!! باور نداري به اين كليپ يك سربزن (با تشكر از امين كوچولو)
8- شادمهر عقيلي را خيلي ها مي شناختند و مي شناسند. آهنگ ياس كبودش را هنوز هم از تلويزيون پخش مي كنند و البته براي خودش سبكي داشت و صدايي. لابد اين را هم مي داني كه 2 سال پيش جو گيرشد و به بهانه هاي الكي رفت كانادا و... حالا بشنويد كه يكي از رفقاي نزديك شادمهر كه هنوز هم با او در تماس است، گفته كه شادمهر در حال حاضر در يك كتابفروشي به عنوان دستيار فروشنده مشغول گذراندن زندگي ست. بعيد مي دانم اين، چيزي باشد كه شادمهر براي به دست آورد نش، تمام چيزهاي با ارزشش را يك شبه از دست داد. كاش شادمهر همان دهاتي باقي مي ماند!
9- عجب عكسي بود عكس صفحه اول روزنامه شرق يكشنبه. بماند كه خودشان هم از چاپش پشيمان شدند و اين طرف و آن طرف كلي انرژي مصرف كردند!
10- يك چت خودماني با خدا: خداجان، تو كه به هر كاري توانايي، تو كه اصحاف كهف را بعد از شونصدسال دوباره زنده كردي، تو كه دريا را براي موسي شكافتي و حال فرعون را پيچاندي، تو كه هر چه بخواهي همان مي شود، يك اپسيلون (و نه بيشتر) رحم و انصاف و گشودگي و گشاده دستي مضاعف به اين اساتيد دل سنگ ما عطا فرما. آمين!
به فكر رنگ سبز پس فردا...

نظرات

پست‌های پرطرفدار