هان اي دل عبرت بين از ديده عبركن هان

اصلاً به اين فكر نيفت كه بخواهي كيفيت انقلاب را با كيفيت انقلابي ها بسنجي، به اين فكر نيفت كه بخواهي چند و چون «فعل» ديروز را با حال و روز امروز «فاعل» هايش سبك و سنگين كني، وگرنه چشمت قيلي ويلي مي رود و ذهنت دچار خطاي ديد مي شود وقتي ببيني كه فلاني با آن همه سابقه داغ و پول توجيبي تخيلي اش، حالا به پشت پا زدن به تاريخ مشغول است و از فيتيله مي خورد.
كوه همين است ديگر. كوهنورد از همان وقتي كه پا روي دامنه مي گذارد كه قصد قل خوردن و تالاپ تالاپ شدن به پائين را ندارد! اما خب هرچقدر كه ازكوه بالاتر بروي خطر سقوطت بيشتر مي شود. صفت كوه اين طوري ست طلحه و زبير كه كشك نبودند. بودند؟!
به خاطر شيطنت بازي درپائين مائين ها هيچوقت كسي به توگير نمي دهد اما وقتي رفتي بالا و چراغ زدي كه ساده لوحي و خالي از الفباي ظرفيت، آن وقت است كه لف و لوف كنان بايد برگردي خانه اول!
كوه همين است ديگر. هم زمين براي ريزش دارد و هم زمينه براي رويش شايد به خاطر همين است كه مي گويند دعا كنيد خدا به قدر «ظرفيت» تان، «كاسه» را پر كند.
حالا مي گويم چطورست من و تو بياييم براي بعضي ها كه كمي بالاترند هم دعا كنيم كه خدا به اندازه «كاسه» هايشان، «ظرفيت» عطا كند!
به فكر رنگ سبز پس فردا...

نظرات

پست‌های پرطرفدار